سلاممیدونم میدونم الان تو دلتون دارید میگید وووههه چه زیاده کی میخونه! اونم تو این وقت سال که همه همیشه با کمبود وقت مواجهن . ولی خب اجباری نیست، اصراری هم نیست ای وای چقد خشک و جدی و رسمی و خشن گفتم ! عیبی نداره من همینجا اعلام میکنم که "جمله بالارو با یک لحن مهربون و آروم و خیلی مهربون تر بخونید"از پر حرفی زیاد پرهیز میکنم و شعرو بخونید لطفآ! روز ناگزیر
این روزها که می گذرد ، هر روز  در زیر پای رهگذران پیاده رو بشکفند  
احساس می کنم که کسی در باد بر روی روزنامه نخوابد دلها اجازه داشته باشند
فریاد می زند و خواب نان تازه نبیند هر جا نیاز داشته باشند
احساس می کنم که مرا روزی که روی درها بشکنند
 از عمق جاده های مه آلود با خط ساده ای بنویسند : آیینه حق نداشته باشد
یک آشنای دور صدا می زند  " تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! " با چشم ها دروغ بگوید
آهنگ آشنای صدای او و زانوان خسته ی مغرور دیوار حق نداشته باشد
مثل عبور نور جز پیش پای عشق بی پنجره بروید
مثل عبور نوروز با خاک آشنا نشود آن روز
مثل صدای آمدن روز است و قصه های واقعی امروز دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
آن روز ناگزیر که می آید خواب و خیال باشند پرچینی از خیال
روزی که عابران خمیده و مثل قصه های قدیمی در دوردست حاشیه ی باغ می کشند
یک لحظه وقت داشته باشند پایان خوب داشته باشند که می توان به سادگی از روی آن پرید
تا سربلند باشند روز وفور لبخند روز طلوع خورشید
و آفتاب را لبخند بی دریغ از جیب کودکان دبستانی
در آسمان ببینند لبخند بی مضایقه ی چشم ها روزی که باغ سبز الفبا
روزی که این قطار قدیمی  آن روز روزی که مشق آب ، عمومی است
در بستر موازی تکرار بی چشمداشت بودن ِ لبخند دریا و آفتاب
یک لحظه بی بهانه توقف کند قانون مهربانی است در انحصار چشم کسی نیست
تا چشم های خسته ی خواب آلود روزی که شاعران روزی که آسمان
از پشت پنجره ناچار نیستند در حسرت ستاره نباشد
تصویر ابرها را در قاب در حجره های تنگ قوافی روزی که آرزوی چنین روزی
و طرح واژگونه ی جنگل را لبخند خویش را بفروشند محتاج استعاره نباشد
در آب بنگرند روزی که روی قیمت احساس ای روزهای خوب که در راهید!
آن روز مثل لباس ای جاده های گمشده در مه !
پرواز دستهای صمیمی صحبت نمی کنند ای روزهای سخت ادامه !
در جستجوی دوست پروانه های خشک شده ، آن روز از پشت لحظه ها به در آیید !
آغاز می شود  از لای برگ های کتاب شعر ای روز آفتابی !
روزی که روز تازه ی پرواز  پرواز می کنند ای مثل چشم های خدا آبی !
روزی که نامه ها همه باز است  و خواب در دهان مسلسلها ای روز آمدن !
روزی که جای نامه و مهر و تمبر  خمیازه می کشد ای مثل روز ، آمدنت روشن !
بال کبوتری را  و کفشهای کهنه ی سربازی این روزها که می گذرد ، هر روز
امضا کنیم  در کنج موزه های قدیمی در انتظار آمدنت هستم !
و مثل نامه ای بفرستیم  با تار عنکبوت گره می خورند اما
صندوقهای پستی  در دست کودکان با من بگو که آیا ، من نیز
آن روز آشیان کبوترهاست   از باد پر شوند در روزگار آمدنت هستم ؟؟!
روزی که دست خواهش ، کوتاه  روزی که سبز ، زرد نباشد  
روزی که التماس گناه است   گلها اجازه داشته باشند  
 و فطرت خدا  هر جا که دوست داشته باشند    قیصر امین پور
  
شنبه دوم 9 1387
X